.آسمانت فتنه بار است و زمینت فتنه زاردست رعيت تخم غم پاش است و تخم دل فگارای عجب زین تخمکار و وا اسف زآن تخمزارتخم در دل ریخته ، از دیده روید زار زاروه ز تو ای زارع آزرم کارروزگار ، ای روزگاردوستی با دشمنان و دشمنی با دوستانبا بدان خوبی و با خوبان بدی ای قلتبان!چیره سازی بدسگالان را به نیکان هر زمانتا به کی با من رقیبی، این چنین، چون این و آنبا رقیبانم همیشه یار غارروزگار ، ای روزگاراز عدم آورده اند و می برندم در عدمزندگی راه فرار است از رحم در هر قدماندرین ره فتنه است و شور و شر و وهم و غمکاش می دانستمی این نکته را اندر رحمتا که می کردم رحم بر خود هزارروزگار ، ای روزگارچیره و با اقتدار و ثابت و پا در رهیهر قدم در رهگذارت ، زیر پا بینم چهیای که پرتوبخش سیاراتی و مهر و مهیپرده دار آسمان و خیمه ساز شب گهینیست مانندت مداری بر قرارروزگار ، ای روزگارباز را چنگالِ گنجشکان بیازردن چراست؟شیر را برگو : که آهوی حزین خوردن چراست ؟من ندانستم پس از این زندگی، مردن چراست ؟با طراوت بودن و در آخر افسردن چراست ؟ای سبک بن خانه ی بی اعتبارروزگار ، ای روزگاراز چه روی خوبرویان را چنین افروختی؟کز شرارش ، قلب عشاق جهان را ، سوختی؟از چه (
عشقی) را ، لب آزاد گفتن دوختی؟وین همه سرّ مگو در خاطرش اندوختی؟روزگار ، ای تلخ کام ناگوارروزگار ، ای روزگار**** زیتون...
ما را در سایت زیتون دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : czeitoon133f بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1402 ساعت: 15:02